کودکی به پدرش گفت: «پدر، دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم

بیچاره! چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند،

ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر

اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی

شبیه تو بود ...»

از فردا،مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند ...
6 امتیاز + / 0 امتیاز - 1392/10/22 - 15:43
دیدگاه
sarzaminam

عجب شوری بود

1392/10/22 - 15:50